مفهوم محیط و عملکرد در محیط از دید مدیریت استراتژی

بحث‌های زیادی پیرامون محیط‌های سازمانی در مدیریت استراتژی وجود دارد. که آیا محیط‌ها عینی هستند، یا درک می‌شوند یا اصلا هر دو؟ این محتوا به سه مورد مهم از مفهوم محیط برای تئوری و عملكرد مدیریت استراتژی می‌پردازد: كنار گذاشتن نسخه‌ای كه سازمان‌ها باید با محیط‌های خود سازگار كنند، تجدید نظر در مورد محدودیت‌ها، تهدیدها، فرصت‌ها و در آخر در نظر گرفتن نقش اصلی مدیران استراتژی.

یک بحث بزرگ در نظریه سازمان و مدیریت استراتژی مربوط به این است که آیا محیط‌ها پدیده‌های عینی یا ادراکی هستند. این مقاله یک دیدگاه سوم را توسعه می‌دهد؛ اینکه محیط‌ها از طریق ساخت و سازهای اجتماعی و فرآیندهای تعامل بازیگران سازمان یافته، ایجاد می‌شوند.

سه مدل برای شناخت محیط

برای هر “سازمانواحد”، زمینه “محیط ” شامل تعداد نامتناهی موقعیت‌ها و رویدادها است که هر یک از آن‌ها می‌توانند مطالبی را برای تحلیل محیطی ارائه دهند. (نویسندگان با بیان مفاهیمی که اصطلاحات “سازمان” و “محیط” در اکثر مباحث تئوری استفاده می‌کنند دچار مشکل می‌شوند. علامت نقل قول در اطراف این کلمه‌ها باعث شک و تردید نویسندگان در مورد معانی این مفاهیم می‌شود، حتی وقتی این اصطلاحات در مفاهیمی مورد استفاده قرار می‌گیرند که بیشتر خوانندگان به آسانی آنرا درک می‌کنند.) بدیهی است که در نظر گرفتن هر موقعیت، رویداد، شرایط و مواردی از این دست، ارزیابی ترکیبات گسترده روابط محیطی بسیار فراتر از ظرفیت هر روش قابل تصور برای تجزیه و تحلیل محیطی است.

با این حال، این چیزی است که به نظر می‌رسد برای مدیریت استراتژی مؤثر مورد نیاز است. به نوعی، موج جزر و مدی از داده‌های محیطی باید به یک خط لوله کوچک از اطلاعات برسد. مانند تجزیه و تحلیل اقیانوس‌های جهان با استفاده از یک لیوان آب است. حال چگونه مدیران استراتژی می‌توانند این شاهکار را به سر انجام برسانند؟ سه مدل مختلف که انواع ایده‌آل‌ها را برای توضیح چگونگی آشنایی با محیط‌های خود در ادامه ارائه می‌دهیم.

یک محیط قابل مشاهده

کلمات “سازمان” و “محیط” دوگانگی ایجاد می‌کنند که عمیقاً تفکر در مورد مدیریت استراتژی را شکل می‌دهد. این دوگانگی به وضوح زیربنای مدل محیط قابل مشاهده است که فرض می‌کند “یک سازمان” در “محیط” که وجود خارجی و مستقل دارد، تعبیه شده است. “محیط‌ها” چیزی یا مجموعه‌ای از نیروها را تشکیل می‌دهند که باید با آن‌ها هماهنگ شوند، کنترل شوند، یا به وسیله آن‌ها کنترل شوند. اصطلاحاتی که به نظر می‌رسد این حس “محیط” را به خود جلب می‌کنند شامل موارد: مشخص، واقعی، قابل مشاهده، مستقل، ارائه شده، زود هنگام. قیاس سیستم باز، روشی مشترک برای تفکر در مورد رابطه بین “سازمان” و هدف آن را در “محیط” فراهم می‌کند.

ایده سیستم باز در ابتدا برگرفته از جوامع گیاهی و جانوری در مورد گیاهان و حیوانات بود؛ اما تصویر سازمان به عنوان یک ارگانیسم اکنون در مطالعات سازمانی به شدت رایج شده است. بسیاری از نظریه‌ها و مفاهیم زیست شناسی توسط نظریه پردازان سازمان و نظریه پردازان مدیریت استراتژی وام گرفته شده‌اند مورد استفاده قرار می‌گیرند. (برای نمونه: سازگاری، اکولوژی جمعیت، رویکرد چرخه زندگی).

تقریباً همه تحقیقات و مقالات مدیریت استراتژی این فرض را در بر می‌گیرند که “سازمان” و “محیط” واقعی، مادی و جدا از هم هستند؛ دقیقاً به نظر می‌رسد که در دنیای بیولوژیکی وجود دارد. استراتژیست‌ها در “محیط” فرصت‌ها یا تهدیدها را جستجو می‌کنند. همچنین استراتژیست‌ها نقاط قوت و ضعف را در درون “سازمان” جستجو می‌كنند. این دیدگاه بر شناخت آنچه در حال حاضر وجود دارد تأکید می‌کند. بنابراین تجزیه و تحلیل محیطی مستلزم کشف یا یافتن چیزهایی است که در حال حاضر در جایی منتظر یافته شدن هستند. طبیعتاً استراتژی به عنوان تناسب بین “سازمان” و “محیط” آن سازمان تعریف می‌شود. پژوهشگران با جستجوی این مجموعه از مفاهیم، مستقیماً به یافتن ترکیب‌های موفق سازمان، استراتژی و محیط می‌پردازند.

بنابراین، یک استراتژیست باید به دنیا و جهانیان نگاه کند تا ببیند آنجا چه چیزی وجود دارد. عملکرد استراتژیست‌ها (در تئوری) مانند پردازشگرهای کامل اطلاعات است که بدون اشتباه قادر به دسترسی، سازماندهی و ارزیابی داده‌ها هستند. استراتژیست‌ها با استفاده از چارچوب‌ها یا لیست‌ها تصمیم می‌گیرند که چه اطلاعاتی ارزش زحمت کشیدن دارند و باید کار شوند. در یک محیط هدف، یک استراتژیست برای ترسیم یک استراتژی که پاسخگوی خواسته‌های واقعی و محدودیت‌های واقعی “در آن محیط” باشد، با یک چالش فکری روبرو هستند.

محیط درک شده

تفاوت بین “محیط‌های قابل مشاهده” و “محیط‌های درک شده” ناشی از تغییر در برداشت از محیط (که واقعی، مادی و خارجی باقی مانده است) نیست. در عوض، تفاوت بین محیط‌های قابل مشاهده و درک شده متمایز به تمایز استراتژیست‌ها است. استراتژیست‌ها بطور دائم درگیر عقلانیت محدود و درک ناقص خود از “محیط” هستند.

ایده یک محیط درک شده مشکلات جدیدی را ایجاد می‌کند. در حال حاضر، تحقیقات باید شامل محیط بیرونی و باورهای اشتباه استراتژیست‌های سازمان باشد. از دیدگاه عملی، چالش استراتژیست‌‌ها، که باید در محدوده ادراکات ناقص کار کنند، به حداقل رساندن فاصله بین این برداشت‌ها ناقص و واقعیت “محیط” خود است.

محیط فعال

فرض بر این است که سازمان و محیط از طریق فرآیندهای تعامل اجتماعی شرکت کنندگان کلیدی سازمان تشکیل می‌شوند. از یک جهان بینی تفسیری، “محیط‌های” هدف جداگانه‌ای وجود ندارد. درعوض، سازمان‌ها و محیط‌ها برچسب‌ها مناسب برای الگوها فعالیت هستند. آنچه مردم از آن به عنوان محیط نام می‌برند بواسطه اقدامات انسانی و همراهی تلاش‌های فکری برای معقول کردن این اقدامات ایجاد می‌شود. شخصیت این محیط تولیدی بستگی به نظریه‌ها و چارچوب‌های خاص، الگوهای توجه و مضامین عاطفی دارد که توسط مشاهده کنندگان و بازیگران ارائه می‌شود.

در یک الگوی محیطی فعال، جهان اساساً یک میدان تجربه مبهم است. هیچ تهدید یا فرصت در خارج محیط وجود ندارد، فقط سوابق مادی و نمادین از فعالیت‌ها وجود دارد. اما یک استراتژیست مصمم برای یافتن معنا، با آوردن پیوندها و الگوها عمل، روابط را ایجاد می‌کند. در مورد استراتژیست‌ها نیز این مسئله وجود دارد که، پدیده‌های مادی  در دنیای استراتژی واقعی هستند و وجود مستقلی دارند.

شما صورت‌های فلکی را در نظر بگیرید؛ انسان‌ها میان ستاره‌ها خطوطی فرضی را رسم کردند و محیط‌هایی را ایجاد کردند؛ در واقع با ستارگانی مادی و ایجاد رابطه‌ای میان آن‌ها محیطی ایجاد شده است. حال اتومبیلی در شرکت اتومبیل سازی که خط تولید آن یک روز متوقف شده است، یا چاه نفتی که خشک یا میزان ناخوشایندی دارد، مطمئناً عناصر مادی در جهان ماده هستند. با این حال، خود اتومبیل‌ها و چاه‌های نفت بی‌معنی هستند و به نظر می‌رسد که تصادفی هستند. استراتژیست‌ها خطوط تخیلی را بین وقایع، اشیاء و موقعیت‌ها ایجاد می‌کنند تا حوادث، اشیاء و موقعیت‌ها را برای اعضای یک سازمان معنی‌دار کنند.

فعال به معنای ترکیبی از توجه و عمل از طرف اعضای سازمان است. فرآیندهای عمل و توجه، سازمان را از غیر سازمان (محیط) متمایز می‌کند. مدیران و سایر اعضای سازمان نه تنها سازمان خود بلکه محیط خود را نیز ایجاد می‌کنند.

مدیریت در یک جهان فعال

با توجه به جهانی که به طور فزاینده با عملکردی سازمان یافته و نه فردی مشخص می‌شود، چه راهنمایی‌هایی را می‌توان از دیدگاه تفسیری برای کمک به افراد مسئول مدیریت امور بشری به دست آورد؟

تحلیل مدیریتی

ایده فعال این دیدگاه را تأکید می‌کند که اقدامات شخص و اقدامات دیگران باعث می‌شود تا یک “سازمان” و “محیط” آن، ایجاد شود. به دلیل همین دنباله، تحلیل محیطی بسیار مهمتر از آنالیز مدیریتی است. تجزیه و تحلیل مدیریتی به معنای به چالش کشیدن مفروضاتی است که مدیران بر آن اساس عمل می‌کنند، و توانایی مدیران را برای تأمل در خود بهبود می‌بخشد و خود را به عنوان مفسر جهان خود می‌بیند.

در حقیقت، مشاوران غالباً برای کمک به اعضای سازمان خواسته می‌شوند تا دیدگاه متفاوتی در مورد اعضاء بدهند. مشاوران امر بدیهی را بیان می‌کنند، سؤال‌های احمقانه می‌پرسند و شک به همه این‌ها به اعضای سازمان کمک می کند تا از خارج به خود بنگرند. گروه‌های مدیریت نقش احمق خردمند (wise fool) را به منظور تحریک ظرفیت خود آزمایی افراد ایفا می‌کنند.

ایجاد زمینه

پاسخ به سؤالاتی از قبیل ما کی هستیم؟ برای ما چه چیزی مهم است؟ چه کاری انجام می‌دهیم؟ چه کاری انجام نمی‌دهیم؟ مرحله تدوین استراتژی را تعیین می‌کند. این سؤالات چارچوب ارزش‌هایی را که فعالیت در آن معنی‌دار می‌شود را استخراج می‌کنند. ادبیات کنونی نشان می‌دهد که شرکت‌های عالی گروه‌های مدیریت برتری دارند که می‌توانند موقعیت‌ها و ارزش‌ها واضح را بیان کنند.

ایجاد زمینه با تعیین اهداف متفاوت است. تعیین اهداف به این معنی است که یک سازمان به نوعی در بعضی مسیرها کوتاهی کرده است، و نیاز به حرکت از نقطه A به نقطه B دارد. این سبک تلاش، بسیاری از مدل‌ها مدیریت استراتژی را مشخص می‌کند و نشان می‌دهد که سازمان‌ها مکان و جایی برای رسیدن به آن دارند. اهداف یک جهت‌گیری مدیریتی را به جای آنچه سازمان در حال حاضر است نشان می‌دهد.

تشویق واقعیت‌ها چندگانه

دیدگاه تفسیری، توجه به تفسیرها متعدد را ترغیب می‌کند. اما، در مدیریت استراتژی، تفسیرها متعدد غالباً به عنوان مشکلات ارتباطی تلقی می‌شوند که با کسب اطلاعات بیشتر برطرف می‌شوند. و نه به عنوان یک وضعیت طبیعی.

استراتژیست‌ها موفق غالباً در مورد همان حقایقی که همه می‌دانند اندیشیده‌اند، و بینش‌ها شگفت انگیزی را خلق کرده‌اند. اغلب شرکت‌ها وقتی وارد یک صنعت می‌شوند که تجربه خاصی نداشته‌اند، تفسیرها جدید اتفاق می‌افتد. آن‌ها استراتژی‌ها جدیدی را امتحان می‌کنند که خلاف فرضیات متعارف است (به عنوان مثال، فیلیپ موریس در صنعت آبجو سازی، هوندا در موتور سیکلت‌ها، وندی در همبرگر).

شرکت‌ها ممکن است بتوانند ظرفیت‌ها خود را برای تفسیرها جدید با استعاره‌های متفاوت و منظم افزایش دهند، با استخدام و بکار گیری کارشناسان از صنایع متفاوت یا یک شرکت متفاوت از همان صنعت با فرهنگ سازمانی متفاوت، با تشویق دیدگاه‌های جدید و متناقض. (به عنوان نمونه، یک شرکت ذغال سنگ یک متخصص محیط زیست را استخدام می‌کند؛ کاترپیلار یک مدیر اجرایی عالی را از کوماتسو استخدام می‌کند که در خارج از فرهنگ کاترپیلار باقی مانده است؛ یا یک شرکت یک فیلسوف را استخدام می‌کند). این تلاش‌ها و گسترش ظرفیت‌ها مدیریتی به تحمل اختلافات مشروعیت می‌دهد.

آزمایش و تجربه کردن

هر صنعتي با فهرست بلندي از كارها انجام شده و نيازها همراه است. این حدود تعیین شده باید بصورت دوره‌ای آزمایش شوند. عمل به معنا کار همراه تفکر است. اکسون موبیل با معامله Reliance Electric و سایر تلاش‌های فعال، چنین استراتژی‌هایی را برای کشف اینکه آیا می‌تواند مهارت‌ها فنی خود را از جهات خاصی سوق دهد، دنبال کرد. فرضیات درباره این است که: چه چیزی مربوط به چه چیزی است، چه چیزی کار می‌کند (یا نمی‌کند)، چه کارهایی می‌توانیم انجام دهیم (یا نمی‌توانیم). به این ترتیب فرضیات باید به صورت دوره‌ای و عملی ( با توجه به آنچه در رابطه با عمل در ابتدا بند گفتیم ) آزمایش شوند. استراتژیست‌ها باید یاد بگیرند که نسبت به آنچه می‌دانند متعهدانه عمل کنند تا نسبت به آنچه که می‌دانند دچار کمبود نشوند. یادگیری فراموشی به همراه دارد. در حقیقت، خرد سازمانی ممکن است نیاز به یادگیری مداوم داشته باشد.

پدیدآورنده: نوید شریفی

مفهوم محیط و عملکرد در محیط از دید مدیریت استراتژی
برچسب گذاری شده در:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *